سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نزدیکترین مردم به پیامبران، داناترین آنان است به آنچه آورده اند . [امام علی علیه السلام]
خانه | مدیریت | ایمیل من | شناسنامه| پارسی یار
انتظار
  • کل بازدیدها: 69053 بازدید

  • بازدید امروز: 14 بازدید

  • بازدید دیروز: 7 بازدید
  • نشانه هاى یار و چکامه انتظار
    ملیکا ( 87/5/11 ساعت 6:49 ع )
     روایت است  از حکیمه بنت محمّد بن الرّضاعلیهم السّلام  که گفت: ابومحمّد عسکرى‏علیه السّلام    در شب نیمه ى شعبان کس به من فرستاد که اى عمّه، امشب نزد من روزه گشاى که خداى تعالى تو را شاد گرداند به ولىّ خود و حجّت خود بر خلقش و خلیفه ى من بعد از من. حکیمه گفت: مرا از آن، شادىِ عظیم دست داد. پیش وى شدم و او در صحن سراى نشسته بود و کنیزکان وى در گرد. گفتم: فداى تو باد جان ما، خلف از که خواهد بود؟ گفت: از نرجس. من برجستم و نزد نرجس شدم و وى را دیدم، هیچ اثر حمل بر وى نبود. پس نزد ابى‏محمّد شدم و گفتم: هیچ اثر حمل بر وى ظاهر نیست... آنگه گفت: چون وقت فجر شود، ولادت خلف ظاهر شود. اى عمّه، خلف مثل موسى است که مادر موسى به وى حامله بود و ازو اثر حمل ظاهر نبود و هیچ‏کس آن سِرّ را ندانست تا وقت ولادتش.

     پس من نزد نرجس شدم و وى را بدان خبر دادم و از حالش پرسیدم. گفت: یا مولاتى! من اثر حمل در خود نمى‏بینم. حکیمه گفت: همه شب نزد نرجس مى‏بودم و گوش مى‏دادم و منتظر تا نزدیک طلوع فجر. پس به خاطرم گذشت که صبح نزدیک شد و هیچ اثر ظاهر نیست. فى الحال ابومحمّد عسکرى آواز داد که یا عمّه! شک مکن که ولادت نزدیک شد. من خجل شدم.

     ناگاه نرجس از میان خانه برجست ترسان و لرزان. من وى را در بغل گرفتم. ابومحمّدعلیه السّلام  آواز داد که یا عمّه! (اِنّا اَنْزَلْناهُ) برخوان. من، (اِنّا اَنْزَلْناهُ)، خواندن گرفتم. کودک نیز در شکم مى‏خواند چنان که من مى‏خواندم. ناگاه کودک بر من سلام کرد. من بترسیدم و متعجّب گشتم. ابومحمّدعلیه السّلام  آواز داد که اى عمّه! تعجّب مکن از امر حق تعالى که خداى تعالى ما را در کودکى به سخن آورد و در حال بزرگى ما را حجّت گرداند. در این بودیم که نرجس را از نظر من غایب کردند و وى را نمى‏دیدم چنان که گفتى میان من و میان وى حجابى کردند. پس من نزد ابى‏محمّدعلیه السّلام دویدم و فریاد برداشتم از این حالت.

     فرمود: اى عمّه! مترس و بازگرد که حجاب زایل شود و تو او را فى‏الحال ببینى. پس به جاى خود شدم. نرجس را دیدم که اثر نور عظیم بر وى ظاهر شده و کودک را دیدم به سجود افتاده، زانوها به زمین و انگشت سبّابه برداشته، مى‏گفت:

    اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللَّهُ وَاَنَّ جَدّى مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَاَنَّ اَبى عَلِیّاً وَلِىُّ اللَّهِ.

     آن گاه یک یک امام را یاد مى‏کرد تا به خود رسید، گفت: خدایا! وعده‏اى که مرا کرده‏اى روا کن و کار مرا تمام کن و قدم مرا ثابت دار و زمین را پر قسط و عدل گردان!

     پس ابومحمّد عسکرى‏علیه السّلام  آواز داد که یا عمّه! او را نزد من آر! من او را برداشتم و نزد وى بردم. بر پدر خود سلام کرد. ابومحمّدعلیه السّلام وى را از من فرا گرفت و مرغان سبز دیدم که بر سر وى پرواز مى‏کردند. من از آن پرسیدم. ابومحمّد گفت: فرشتگان‏اند و اشارت به یکى از ایشان کرد که بزرگتر بود و گفت: این جبرئیل است. پس ابومحمّد، خلف را به جبرئیل سفارش فرمود. آن گاه زبان در دهن مبارک خلف کرد و خلف، زبان مبارک پدر بزرگوار خود بسیار مکید. آنگه پدر، پسر را گفت:

     اُنْطُقْ بِاِذْنِ اللَّهِ تَعالى

     سخن گو به فرمان خداى تعالى.

     گفت:

     (اَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمیعِ الْعَلیمِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ! بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحیمِ وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ وَنُ’مَکِّنَ لَ’هُمْ فِى الْأَرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ماکانُوا یَحْذَرُونَ).

     بارى و این چنین بود که حضرت بقیّة اللَّه الأعظم - آن میراث‏ دار سلسله ‏ى انبیا و مشعل هدایت و عصاره‏ ى نبوّت و خلاصه ‏ى امامت - پاى بر این کره ‏ى خاکى نهاد.



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نامه ای از طرف خدا
    من از خدا خواستم.... خدا گفت : نه
    دل خوش از آنیم که حج میرویم
    ادامه بهره وری از دنیا پس از مرگ(قسمت اول)
    غدیر خم
    [عناوین آرشیوشده]

    =============================================================